سوی من ای خجسته خو روی چرا نمیکنی


با همه لطف میکنی با دل ما نمیکنی

با همه کس ز روی مهر همدم و همنشین شوی


دست بدست و روبرو روی بما نمیکنی

با همه دست در کمر از گل و خور شکفته تر


در دل خسته ام بجز خار جفا نمیکنی

گفتی اگر تو جان دهی سوی تو میکنم نظر


جان بلبم رسید و تو وعده وفا نمیکنی

آهم از آسمان گذشت ناله ز لامکان گذشت


سوختم از غم تو من رحم چرا نمیکنی

خون دلم ز دیده شد کار دل رمیده شد


جان ز تنم پریده شد های چها نمیکنی

فیض گذشت عمر و هیچ کار خدا نکردهٔ


وین دو سه روزه مانده را صرف قضا نمیکنی